آقا اجازه ، دلـــــــــ زده ام از تمام شهر
بی تو دلــــــــم گرفته از این ازدحام شهر
آقا اجازه ، دست خودم نیست خستــــــه ام
در درس عشــــــــق من صف آ خر نشسته ام
در این کلاس ، عاطفـــــه معنا نمی دهد
اینجا کسی به پای تـــــــــو برپا نمی دهد
یعنی نمی شود که ببینم سحر رسیـــد ؟
درس غریب غیبـــــت کبری به سر رسید
آقا اجازه ، بغضــــــ گرفته گلویمان
آنقدر رد شدیم که رفت آبرویمان
استاد عشــق ! صاحب عالـــــم ! گل بهشــــــــت !
باید که مشق نام تـــــــو را تا ابد نوشت
یک روز میرسد که بگویند ز آسمــان
آن مــــــــرد آمده است ، کجائید عاشقــــان ؟
آن مـــــــرد آمده است که باران عطا کند
تا این کویر غم زده را کربلــــــا کند
آقا اجازه ، مــــــــادر پهلو شکسته ات
آیا شود که گوشه چشمی به ما کند ؟
آقا اجازه،خستـــــه ام از این همه فریب،
از های و هوی مردم این شهر نا نجیب.
آقــــا اجازه، پنجره ها سنگ گشته اند،
دیوارهای سنگی از کوچه بی نصیب.
آقــــا اجازه، باز به من طعنه می زنند
عاشــــق ندیده های پر از نفرت رقیب.
«شیریــــن»ی وجود مرا «تلخ» می کنند
«فرهـــــاد»های کینه پرست پر از فریب!
آقــــا اجازه، «گندم» و «حوا» بهانه بود،
«آدم» نمی شویم! بیا: ماجرای «سیب»!
باشد! سکوت می کنم اما خودت ببین..!
آقــــا اجازه، منتظرند اینهمه غریــــب....
آقا اجازه،بیا وانتظـــــار را پاک کن
منبع :www.lahze-zohoor.ir